اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

الیناگلینا

مریضی در ماه 14

٠٥/١٠/٩٠ دختر گلم شب يلدا تب كرد و ماماني مجبور شد دو روز از كارش بزنه و بمونه از دختر نازش پرستاري كنه.نمي دونم علتش چي بود يا سرما خوردگي  يا  ادامه دندون درآوردن به هر حال ما طبق معمول خراب شديم خونه مادر جون اينا تا تو خوب بشي .شب اول تا صبح پاشويه كردم و لباس هات را كم كردم و يه كم تونستم بهت قطره استانمينوفن بدم تا حدي تبت اومد پايين و صبح با بابايي رفتيم دكتر.ولي مشكل اينجا بود كه تو نمي توني شربت و قطره بخوري و مجبور بوديم براي پايين آوردن تبت از شياف استفاده كنيم . خلاصه اينكه چهار بار رفتيم دكتر تا اينكه آخرين بار يه متخصص توي كلينيك قائم دو تا آمپول زدي و ديگه فرداش خوب شدي.(آمپولهاي B6 و سفليكسي...
21 ارديبهشت 1392

سرما خوردگی عزیز جون

  ٢١/٠٩/٩٠  نزدیک به یه هفته است که مادر جون بد جوری سرما خورده بود و یه هفته ای بود که اصلاً نمی تونست از جاش بلند بشه . چند بار بابایی بردش دکتر و هر بار آمپول و سرم. خلاصه چند سالی بود که اینطوری مریض نشده بود.این آنفولانزا خیلی بدجنس بود که تونسته بود مادر جون را یه هفته بخوابونه .ولی شکر خدا از امروز یه کم بهتره .توی این مدت خاله فریبا خیلی زحمت کشیده و کارها را انجام و از مادر جون پرستاری کرده . من نگران این بودم که خدای نکرده تو از مادر جون بگیری. ولی باز هم شکر خدای مهربون نگرفتی. عزیز مامان روز به روز شیرین تر می شی . فقط دوست داری که بازی کنی ، خودش هم بازی های پر هیجان با زبون خودت حرف می ز...
21 ارديبهشت 1392

نماز

  دیشب از مادر بزرگ نماز خوندن را تقلید می کردی مهر را می چسبوندی به پیشونیت و زیر لب پچ پچ می کردی بعد دراز می کشیدی و سرت را می گذاشتی روی مهر و دوباره زیر لب پچ پچ می کردی همون لحظه که مادر جون زیر لب  ذکر ها را زمزمه می کرده تو هم از اون یاد گرفتی.ما هم که همگی از ذوق نمی دونستیم چی کار کنیم.قربون دختر با هوش و خوشگلم برم. اون روز هم با کمال ناباوری دیدم که بسته های ژله را برداشتی و با فاصله چیدی شبیه به بازی دومینو بعد می زدی می ریخت.اون هم از قبل یادت مونده بود چون این بازی را با قاب نوار کاست برات انجام می دادیم و تو می زدی می ریخت و بعدش هم حتماً به خودت دست می زدی.  ٢٧/٠٩/٩٠ ...
21 ارديبهشت 1392

کارهای قشنگ دخترم

٠٦/٠٩/٩٠ الینای قشنگم این دو روزی که مامانی تعطیل بود خیلی خوش گذشت پنجشنبه که تولد سویل بودیم و کلی اونجا کیف کردی و خوش بودی و از اول تا آخر مهمونی وسط بودی. تازه یه پاپوش هم از مامان سویل هدیه گرفتی.جمعه هم عقد کنان لیدا بود و  شب خیلی بهمون خوش گذشت. تو هم که عاشق مهمونی و مخصوصاً جشن و بزن و بکوبی .خلاصه اینکه کلی کیف کردی.اونجا هم نشسته بودی بغل مبینا و شش دانگ حواست به اونایی بود که وسط می رقصیدند.خودت هم دست می زدی و می رقصیدی . من هم می ترسیدم پات زیر کفشهای ٢٠ سانتی خانومها له بشه مدام  دنبال تو بودیم( با خاله ها )که خدای نکرده زیر پای اونایی که می رقصند نمونی. دخمل گلم مگه یه د...
21 ارديبهشت 1392

اولین جمله الینا

  اليناي عزيزم رفته رفته شيرين تر مي شي .تا اون حد كه ماماني دلش مي خواد درسته بخورتت. آخه با زبون خودت مي گي اين ديه؟يعني يا اين چيه يا اين كيه .دو منظوره حرف مي زني . اين اولين جمله زندگيته . قربون نازنينيم،كه رفته رفته مامانو عاشقتر مي كنه .
21 ارديبهشت 1392

چرا نمی خوابی

  دختر شیرین تر از عسلم نمی دونم چی شده چند روز كه بي تابي مي كني و شبها خوب نمي خوابي . روزها هم مادر جون را اذيت مي كني نه خودت مي خوابي نه مي گذاري اونا يه كم استراحت كنند. ماماني اصلاً طاقت ديدن اشك هات را نداره .چون نمي توني بخوابي  همش بهونه ميگيري چنان گريه مي كني كه اشكات سرازير مي شه و خون به دل مامان مي كني. ديروز خونه مادر جون هي گيج مي زدي و سرت اين ور و اونور مي خورد(از بس كه يه جا نمي شيني) و گريه مي كردي . احساس مي كنم جايي ات درد مي كنه. از اونطرف صبح ها سر حال نيستي و توي خواب مي بريم خونه مادر جون اينا ولي همين كه مي رسيم اونجا بيدار مي شي . خلاصه اينكه عسلم رو مود نيستي. اميدوارم اين روزها نق ن...
21 ارديبهشت 1392

آمپول يكسالگي

٢٣/٠٨/٩٢ دختر مامان مثل يه شير قوي آمپولش را زد و فقط يه ذره گريه كرد و فوري آروم شد. اين بار با ماماني رفته بود آمپول بزنه.(فقط من و تو) بعد توي صندلي خودش نشست و اومديم خونه مادر جون . خدا را شكر اين آمپول اصلاً اذيتش نكرد.
21 ارديبهشت 1392

عید قربان

١٧/٠٨/٩٢ دختر نازم یکساله شد. دیشب که شب عید قربان بود . واسه ما خیلی روز عزیزی بود.واسه اینکه دختر نازم تو این روز مبارک یکساله شد. شب خیلی بهمون خوش گذشت یه جشن خودمونی خونه عزیز جون اینا گرفیم بعد از شام کیک را بریدیم و کادو ها را باز کردیم .وقتی که من و بابا یی رفتیم کیک و شمع را بگیریم دایی رضا خونه را تزیین کرده بود. مرسی دایی جون ان شا ا... عروسیت جبران کنیم.در ضمن از مادر جون و خاله ها هم کمال تشکر را داریم که خونه شون را بهم ریختیم و زحمت تولدمون را گردن اونا انداختیم. همیشه تنت سالم باشه مامانی که اینقدر زحمت من و نوه ات را می کشی . تو هم که اصل کاری بودی مثل همیشه با ادب بودی و مامانی را اصلاً لذیت نکرد...
21 ارديبهشت 1392

تولد تولد تولدت مبارک

١٦/٠٨/٩٠ عزیز تر از جونم تولدت مبارک چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوبار  ه به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز... روز ميلاد... روز تو! روزي كه تو آغاز شدي! اي بهترين چه خوب شد كه به دنيا آمدي و چه خوبتر شد كه دنياي من شدي . پس براي من بمان و بدان كه تو تنها بهانه براي بودني لبخند زدی و آسمان آبی شد شبهای قشنگ مهر مهتابی شد پروانه پس از تولدت زیبایت تا آخر عمر غرق بی تابی شد ...
21 ارديبهشت 1392

11و12 ارديبهشت

11 ارديبهشت خوشگل من 11 ام شركت مامان به مناسبت روز كارگر تعطيل بود و همون روز توي پارك بانوان برنامه داشتند .صبح من زود بيدار شدم و مشغول جمع و جور كردن وسايلها شدم .تو هم به فاصله يك ساعت بعد از من بيدار شدي ،بردمت حموم و سريع دوش گرفتي و موهات را با سشوار خشك كردم و خوشگلت كردم و لباس هات را تنت كردم چون همون لباسي بود كه شب عروسي خاله پوشيده بودي به من مي گي مامان من مي رم عروسي عمو بهنام و خاله فريبا .خلاصه راه افتاديم و قرار بود خاله فريبا هم با هامون بياد رفتيم دنبال خاله جون و از اونجايي كه من مسئول خريد وسايل صبحانه بودم رفتيم خريد و با تاخير يك ساعته رسيديم پارك .تا ما برسيم مسابقه نقاشي تموم شده بود و داشتند به بچه هايي ...
18 ارديبهشت 1392